ق qaf 
قاباخدان گلنلیخ ائلماخ
(0)قاباخدان گلنلیخ ائلماخ = دست پیش (را گرفتن)، اصطلاحا به این معنا که کسی گناه کاری را که مرتکیب شده، قبل از آنکه موضوع مطرح شود، به گردن طرف مقابل یا کس دیگری بیندازد. qabaxdan gälänlıx elämax
آغزیینن قوش توتسا دا
آغزی اینن قوش توتسا دا (فلان ایشی گؤرَممز) = حتی اگر فلانی با دهانش پرنده هم بگیرد، قادر به انجام فلان کار نخواهد شد. به معنای منفی بکار میرود، یعنی اگر کسی قادر به انجام کارهای خارق العاده هم باشد، از عهده فلان کار بر نخواهد آمد. Ağziynen quş tutsa da…
اوزی قره
اوزی قره (قارا) = روسیاه، شرمنده üzü qärä (qara)
گؤنی قالین
göni qalin (uzun a) گؤنی قالین = پوست کلفت (تحت اللفظی: چرم کلفت)، یکدنده لجباز.
قولاغی توکلی
قولاغی توکلی = (نحت اللفظی: کسی که گوشش مو دارد) خرافاتی، متعصب، جاهل، عقب مانده. qulaği tükli (tüç.li – IPA International Phonetic Association)
قره گؤزلی
قره گؤزلی (یا قره گؤز) = عزیز دل qärägözli
قِیقاج
قیقاج، قِیقاجی = مورب، خم، کج. قیقاجی یئریماخ=کج راه رافتن، قیقاجی اوخ آتماخ (در حال اسب سواری) برگشته و په پشت سر خود تیر انداختن (چنانکه در قرون وسطا در میان قبایل ترک دشت ها مرسوم بود.) qeyqac, qeyqaş, qeqaci zol getmax, ox atmax
قلبی قره
قلبی قره = (ترجمه تحت اللفظی: سیاه قلب) متعصب جنسی (مخصوصا تعصب خانوادگی مثلا در مورد زن، مادر و خواهر).
گؤز قولاخ اولماخ
بیر نفره، بیر شئی یه) گؤز قولاخ اولماخ = تحت اللفظی (به کسی یا چیزی) چشم و گوش بودن به معنی مواظب و مراقب کسی یا چیزی بودن تا اتفاق بدی به او (یا آن) نیفتد. (در تلفظ واقعی بین مردم این واژه ها پشت سر هم تلفظ می شوند و به این ترتیب مثلا… ادامهٔ مطلب ›
قَرهَ شین
قره شین = سیاه چرده، سیاوش qäräşin
قویروخ اله وئرمیر
قویروخ اله وئرمیر ´= (تحت اللفظی: دم به دست نمیدهد) اصطلاحا به معنی رضایت نمیدهد، موافقت نمی کند، quyrux älä vermir
بارا قویماخ
بارا قویماخ = اشتباهی کردن که باعث شزمندگی هم بشود. سوتی دادن. bara qoymax
قویون جان دردینده
قویون جان دردینده، قصاب ات (پیی) آختاریر = گوسفند نگران جانش هست، اما قصاب دنبال گوشت (چربی) میگردد. Qoyun can därdindä, qässap ät (piy) axtarır.
قالاماخ، قالانماخ
قالاماخ (قالاماق) = روی هم چیدن، انباشتن (مثلا هیزم) به مقدار زیاد. قالانماخ = روی هم انباشته شدن، چیده شدن به مقدار زیاد. qalamax(q), qalanmax(q)
قویماخ (قویماق)
قویماق (قویماخ) = کاچی، نوعی دسر quymax (quymaq)
قیغ
قیغ = پشگل، مدفوع گِرد و کوچک حیواناتی مانند گوسفند، بُز، شتر و میمون. qığ
قارین قولی
قارین قولی (قلی) = «غلام شکم»، شکمو، پرخور Qarın quli
قورماخ
بیر آدامی قورماخ (قورماق) (ساعت) = کوک کردن. (مجازی) = کسی را برای انجام کاری «کوک» کردن، تشویق و ترغیب نمودن (اکثرا به معنی منفی). qurmax(maq)
قوتدالاماخ
قوتدالاماخ (قوددالاماق، قورتدالاماخ) = (چیزی یا موضوعی را) = با چیزی ور رفتن، خود را با آن مشغول کردن، در مورد چیزی کنجکاوی بیهوده نمودن، مانند: او مسئله نی قوتدالاما = به آن موضوع بند نکن، مته به خشخاش نگذار. (بینی) انگشت در دماغ کردن= بورنونی قوتدالیر = انگشت در دماغش میکتد. qutdalamax, quddalamaq(max)
قاماشماخ
قاماشماخ (قاماشماق) = مخصوصا در مورد چشم ها (دیدن) و دندان ها گفته میشود، وقتی که در اثر نور زیاد چشم آدم چند لحظه خوب نمی بیند و یا در اثر خوردن یا گاز زدن به چیزی ترش ترشحات دهان افزایش می یابد و حس چشایی .تا حدی از کار میافتد. در آن صورت میگویند… ادامهٔ مطلب ›
قاس باسماخ
قاس باسماخ (باسماق) = چاخان کردن، گنده گویی کردن qas basmax (basmaq)
اول قوشی اوچوردار
اول قوشی اوچوردار، سورا دییه ر بیاه، بیاه = اول مرغ را پرواز می دهد که بپرد و برود هوا، بعد می گوید بیا، بیا. مجازا یعنی فرصتی را که به دست آمده نباید از دست داد. Ävväl quşi uçurdar, sora diyär biyah, biyah!
قورتوم qurtum
قورتوم = جرعه (آب، نوشیدنی). بیر قورتوم چای، سو
قیژقیر qıjqır
قیژقیرماخ = فاسد شدن، گندیدن شیر، ماست، میوه، غذا، کپک زدن (در عین حال کوفلنماخ) qıjqırmax küflänmax
قویروخ آجی سی quyrux acısi
قویروخ آجی سی = درد دُم (داشتن، دادن)، مثلا علی نین ولی دن قویروخ آجی سی وار = به معنی علی نسبت به ولی یک «درد دُم دارد»، مجازا به این معنا که نسبت به او خون دلی دارد، بدی دیده و حالا می خواهد عوضش را در بیاورد.
بیر شئیی بیری نین بوینونا قویماخ
بیر شئیی بیری نین بوینونا قویماخ = کسی را بطور غیر مستقیم و با زیر فشار معنوی گذاشتن به انجام کاری وادار کردن، مثلا: بوینوما قویدی کی، اونا بیر چلوکباب آلیم = (بطور غیر مستقیم) مرا ناچار کرد که برایش چلوکباب بخرم.
مفته قولاخ
(فلان کس) مفته قولاخ آختاریر = فلانی دنبال «گوش مجانی» می گردد، به معنی اینکه فلان کس شخصی را جستجو می کندکه بنشیند و ساعت ها به پرحرفی او گوش کند. müftä qulax
قارقا قارقانین گؤزونی اویماز
قارقا قارقانین گؤزونی اویماز = کلاغ چشم کلاغ دیگر را در نمی آورد. Qarqa qarqanın gözüni oymaz.
قارقا، قاز
قارقا گلدی قاز یئریشی یئرییه، ویردی گؤدَنَیی (گؤدَنگی) داغیلدی = کلاغه آمد به سبک غاز راه برود، زد و ک… پاره شد. Qarqa gäldi qaz yerişi yeriyä, vurdi gödänäyi dağıldi.
بو قیرغینا
بو قیرقینا خان دؤزمز = خان هم نمی تواند این چنین کشتاری را تحمل کند (تاکید بر شدت و حدت کشتار و ویرانی است). Bu qırqına xan dözmäz.
قارنی توخ
قارنی توخ، گؤزی آج (آژ) = شکمش سیر است و چشمش گرسنه. Qarnı tox, gözi aj.
بو قره
بو قره (قارا) او بیری قره لره بنزه مز = این سیاه شبیه آن یکی سیاه ها نیست. Bu qärä obiri qärälärä bänzämäz.
قارین قولی
قارین قولی یِمَکده قوچاغ اولار، کمکده قاچاخ = آدم پرخور وقت خوردن قهرمان است و وقتی بگویند کمک بکن، قاچاق می شود (گم میشود، جیم می شود). Qarin quli yemäkdä qoçağ olar, kömäkdä qaçax.
قارقِینن یولداش اولان
قارقا ایله یولداش اولانین دیمدیگی پوخدا گره ک = کسی که با کلاغ رفاقت کند، منقارش پیوسته آلوده به کثافت خواهد بود. مانند: هر آنکو زاغ باشد رهنمایش / به گورستان بوَد همواره جایش. Kılavuzu karga olanın burnu pislikten kurtulmaz.
قارین دویاندان صورا
قارین دویاندان صورا یتیم لر یادا دوشر = بعد از سیر شدن شکم، آدمی یاد یتیم ها می افتد. Qarın doyandan sora, yetimlär yada düşär.
قاری قیز
قاری قیز گلین اولار، اوره گی سرین اولار = اگر دختری که سنش برای ازدواج گذشته عروس شود، دلش آرام و خنک می شود. Qarı qız gälin olar, üräyi särin olar.
قاریشقا شیللاغ آتدی
قاریشقا شیللاغ آتدی، دوه پالچیغا باتدی = مورچه یک لگد زد، شتر در گل و لای فرو رفت. (منظور جد و جهدی است که بعضی ها از خود نشان می دهند، اما هیچ تاثیری ندارد.) Qarışqa şıllağ’atdi, dävä palçığa batdi.
قیتمیر
قیتمیر (و یا: چیلیس)= خسیس qıtmır
قوش حدّینه سالدی
فلان کس فلان کار، تصمیم، برنامه را «قوش حدّینه سالدی» (تحت اللفظی: به حد و اندازه، به حال یک پرنده، گنجشک در آورد.) مجازا یعنی اینجا و آنجایش را کم کرد، زد، پر و بالش را گرفت و به حالت ناقص در آورد. quş häddinä saldi
سوسوز قلمه
سوسوز قلمه= در اصل به معنی «درخت تبریزی بی آب» اصطلاحا به آدم های لاغر گفته می شود. suusuz qälämä
قلمه
قَلَمَه = درخت تبریزی و یا صنوبر (این نامگذاری احتمالا بخاطر شکل این درخت و یا طریق کاشتن و تکثیر نهال آن است.) qälämä
قوپالاغا گؤتورمک
قوپالاغا گؤتو(ر)ماخ=برای گرفتن کسی دنبال او دویدن (واژه ای بنام قوپالاق و یا قوپالاق به ما معلوم نیست).
قولای، بیر قولای
قولای (در ترکی ترکیه: «کولای» به معنی آسان) در ترکی آذری (شفاهی و تا حدی زبان عوام) معنی چیزی کم ارزش و با کیفیت پایین می دهد، مانند قولای قارپیز: هندوانه با کیفیت پایین. اصطلاح «بیر قولای» در زبان شفاهی ترکی آذری به معنی «کمی» می آید: «بیز قولای دوشوندوم» (کمی فهمیدم).
قالاماق
قالاماخ: روی هم انباشتن (مثلا هیزم). قالانماخ (شکل مجهولی)=انباشته شدن، مثلا قصابین توکانیندا ات اوست اوسته قالانیپ.
قیرنا
قیرنا=شیر آب (کهنه شده)
قاریخماق
قاریخماق = تلسمک (عجله کردن)، تلسیب و آزماق معنی سینده اشتباه کردن … (زنجان) qarıxmaq
قاریم
قاریم (qarım) =آبراه، جوی آبی که برای هدایت آب باران درست میکنند، جوی داخل حیاط، پس از برپاکردن چادر دور چادر جوی کوچکی درست میکنند که آب باران از آنجا رفته وبه زیر و داخل چادر نرود. مثلا میگویند: چادرین دورسن قاریم ائله، حیاطدان یئکه قاریم ایلییب سویو سالیب ائشیگه
قینالتی
قینالتی= صبحانه، این را بنده حدود چهل سال پیش از یکی از دهقانان هشترود شنیده بودم. از ترکی ترکیه و اینها هم اصلا خبری نداشت. حالا نمیدانم با قهوالنی ترکیه اصلا ربطی داشته است یا نه. qeynalti در ابهر هم در سالهای دور میگفتند قهوه آلتی منجه قلیان آلتی سؤزونون مخففی دیر. سحر وقتی آغیز… ادامهٔ مطلب ›
قئین قودا
قئین قودا = اقوام و بستگان همسر
قاهارماق
قاهارماق (اردبیل و مغان) برای نوعی از حرکت دادن یک شئی سنگین از فعل قاهارماق استفاده میکنند، در یاسوکند بیجار همین فعل را به صورت قانقارماق تلفط میکنند.
آخرین نظر ها