الفباء 
کِهَلماخ
کِهلماخ (کهلماق) = بی حس شدن، مثلا: بارماغیم کهلدی = انگشتم بی حس شد. kehälmax, kehälmaq
شیلیکوت
شیلیکوت (شیلی-کوت) = از کار افتاده، داغون (بدن، ماشین) şiliküt
دولچا
دولچا (دُلچا)= سطل dolça
دیغیرراتماخ
دیغیرراتماخ (دیغیرلاتماخ) = غلطاندن (مثلا توپ) dığırratmax (dığırlatmaq)
چیمدیک
چیمدیک = به اتدازه دو، سه نوک انگشت، مثلا «بیر چیمدیک تورپاخ» یک مقدار کوچک خاک، چیمدیک ائله ماخ، چیمدیکله ماخ = با دو نوک انگشت بدن کسی را فشار دادن، وشگون (نیشگون) گرفتن. çimdik, çimdiklämax
پیشیک آسقیردی
پیشیک آسقیردی (تحت اللفظی: گربه عطسه کرد) = مجازا به این معنا که بهانه بی اهمیتی به دست افتاد تا کسی در رابطه با کاری که قرار بود انجام دهد، صبر نماید. Pişik asqırdi.
دَردوت ائله ماخ
در دوت ائله ماخ = (با کسی) درد دل کردن. där-dot elämax
آجیخ، آجیق
آجیخ، آجیق = دلزدگی، عصبانیت، دلخوری، مثلا: آجیغیم گلدی (آجیغیم توتدی)=بدم آمد، دلخور شدم، به من برخوررد. acıx, acıq
گیجیک
گیجیک = حسادت، رشک. گیجیک ائله ماخ، گیجیکلنماخ =حسد بردن، حسادت ورزیدن. gicik, giciklänmax, gicik elämax
ئولی اششک
ئوزی ئولی اششک آختاریر، نالین چکسین! = (تحت اللفظی: خودش دنبال خر مرده میگردد تا نعلش را درآورد)، در باره کسی گفته میشود که خودش نیازمند ابتدائی ترین چیزهاست و تمی توان از او انتظار کمک داشت. Özi öli eşşäk axtarır, nalın cäksin!
شئی شوی
شئ شوی = خرت و پرت. şey-şüy
آروات یاریم
آروات یاریم (تحت اللفظی: نیمه خانم) = به دختر بچه هائی گفته میشود که (اغلب قصدا و به شوخی) ادای خانم ها را در می آورند. arvat-yarım
هَشترخان
هشترخان = بوقلمون häştärxan
یِیین
یئیین = سریع، باسرعت، تند. yeyin
تورک آتا میندی
تورک آتا میندی، تاتین باغری چاتدادی = ترک که سوار اسب شد، دل تات (از ترس) ریخت. Türk ata mindi, tatın bağri çatdadi.
آدامدی، ایشدی
آدامدی، ایشدی = (تحت اللفظی: آدم است، کار است) مجازا به این معنا که هیچ معلوم نیست، شاید هم فلان اتفاق بیفتد. Adamdi, işdi.
چیغیر باغیر
چیغیر باغیر = داد و فریاد، هیاهو. çığır-bağır
عِیرَتی
عیرتی (صفت، قدیمی شده) = مصنوعی، پروتِز، بی قواره، مانند: عیرتی دیش = دندان مصنوعی، عیرتی بؤرک = کلاه بی قواره. eyräti
لؤهلماخ
لؤهلماخ (لؤه لماخ) = له له زدن، از خستگی با بیرون آوردن زبان (مانند سگ) به تنگی نفس افتادن. löhlämax
باشی اشاغی
باشی اشاغی (باش-اشاغی) (صفت، قید) = 1. (تحت اللفظی: سر به زیر) آدم متواضع. başı-äşaği (başäşaği)
توتماجاسی توتدی
(فلان کسین) توتماجاسی توتدی = فلانی باز (به چیزی) گیر داد، عصبی شد، از کوره در رفت. (Filan käsin) tutmacasi tutdi.
ئوکوزون تایدی
ئوکوزون تایدی، ایشون زایدی = اگر گاوت تک باشد، کارت برباد است. Öküzün taydi, işün zaydi.
حسابا سوخماخ
حسابا سوخماخ = (تحت اللفظی: با دروغ و کلک چیزی را به حساب گذاشتن)، جازدن، با دروغ و ظاهر سازی چیزی را به گونه مثبت و خوش آیندی جلوه دادن. hesaba soxmax (soxmax)
گیلَه
گیلَه = دانه، قطره (آب)، مردمک چشم gilä
زایلاماخ
زایلاماخ (شاید هم: ضایع-لاماخ) ( (مثلا میوه) ضایع شدن، فاسد شدن، به هدر رفتن، ن. زای، همچنین: ئوکوزون تایدی، ایشین زایدی. zaylamax
دده ن یاخچی، ننه ن یاخچی
دده ن یاخچی، ننه ن یاخچی = (تحت اللفظی: پدرت خوب، مادرت خوب) زمانی به کار برده میشود که بخواهند کسی را «سرِ عقل بیاورند» تا از عصبانیت و رفتار غیر منطقی دست بردارد. dädän yaxçi, nänän yaxçi
باشی سوغوخ
باشی سوغوخ = آدم بی خیال، بی دقت başi soğux
اوزی قره
اوزی قره (قارا) = روسیاه، شرمنده üzü qärä (qara)
گؤدَنسیز
گؤدنسیز = نامعقول (ریشه گؤدن) به تهیه کننده این مجموعه معلوم نیست. gödänsiz
کاسب اوشاغی
کاسب اوشاغی اولمییاسان! (اولمییه سن!) = بچه آدم فقیر نباشی! در مواردی میگویند که خرج و قیمت یا به دست آوردن چیزی برای گوینده از نظر مالی خیلی بالا و هزینه دار باشد. Kasıb uşağı olmıyasan! (olmiyäsän!)
گؤنی قالین
göni qalin (uzun a) گؤنی قالین = پوست کلفت (تحت اللفظی: چرم کلفت)، یکدنده لجباز.
قولاغی توکلی
قولاغی توکلی = (نحت اللفظی: کسی که گوشش مو دارد) خرافاتی، متعصب، جاهل، عقب مانده. qulaği tükli (tüç.li – IPA International Phonetic Association)
قره گؤزلی
قره گؤزلی (یا قره گؤز) = عزیز دل qärägözli
شور گوزلی
شور گوزلی (یا شور گؤز) = هیز şorgözli
تای باشی
تای باشی = تای به معنی گونی یا کیسه، باش به معنی سر، آغاز. به صورت کنایه و در معنای مجازی و منفی، به آدم لومپن، لات و جاهل گفته میشود. ترجمه تحت اللفظی: آنچه که مانند میوه، سیب زمینی یا پیاز در سرِ گونی قرار دارد تا وقتی مشتری گونی را باز میکند، باور… ادامهٔ مطلب ›
شوی
شوی= (تلفظ واو مانند کول به معنی خاکستر) شاخه تر درخت یا گیاه (در گذشته اساسا به عنوان شلاق به کار میرفت). şüy
زای
زای (احتمالا از ضایع) = فاسد (مثلا میوه)، به هدر رفته. ن. زایلاماخ، ئوکووزون تایدی. zay
کردی
کردی (به فتح کاف) = کرت: زمین معین کوچک (مثلا در حیاط) برای زراعت؛ کاله. kärdi
سیریخ (چکماخ)
سیریخ (سیریق) = غالبا نخی نه چندان نازک که برای دوختن کنار لحاف و بالش و لباس هایی مانند کت و شلوار و پیراهن به کار میرود. سیریخ چکماخ = دوختن کنار لحاف و پالتو و غیره. (بیرشخصه، به کسی) سیریخ چکماخ = پدر کسی را در آوردن، او را فریب دادن. sırıx, sırıq, sırıx… ادامهٔ مطلب ›
چکیشماخ
چکیشماخ (چکیشماق) = از فعل چکماخ، چکمک (کشیدن): 1. متقابلا کشیدن، جر و بحث کردن،بر سر چیزی رقابت کردن، 2. شرط بندی کردن (شرط باغلاماخ) ، ن. جیناخ. çäkişmax, çäkişmaq

جیناخ
جیناخ (جیناق) = استخوان دو شاخه و نازک سینه مرغ. در گذشته دو بچه دوست و همبازی این را بین خود می شکستند و شرط می بستند. شرط معمولا این بود که وقتی یکی از این دوستان چیزی را به دوست دوم می داد و فورا می گفت: یادس! تا شرط بندی را می برد…. ادامهٔ مطلب ›
دیغلاماخ
دیغلاماخ = دق کردن، به شدت دلتنگ شدن. (بیری نی) دیغلاتماخ = کسی را با پرحرفی یا با کار و رفتاری دچار دلتنگی کردن. dığlamax
عزیز گرامی
عزیز گرامی = (تلفظ گرامی به صورت گیرامی، آ طولانی) عزیز دردانه. äziz-girami
بو حنا
بو حنا (خینا) او حنالارا بنزه مز = این حنا از آن حناهائی که میشناسی نیست. Bu häna o hänalara bänzämäz.
جووَللاخ
جووَللاخ، جووَلاخ = چالاک، شاداب، خوش آیند (مخصوصا در مورد کودکان و نوجوانان به کار میرود). cüvällax, cüvälax
سُووماخ
سُوماخ، سووماخ، سُوماق=روبراه کردن، تمام کردن، رسیدگی کردن و به انجام رسانیدن. مثلا: کلاسی (فلان ایشی، جلسه نی) سُودوم= کلاس، فلان کار، جلسه را به سرانجام رساندم. sowmax, sowmaq
تیکیرگه
تیکیرگه (به فتح گ)= شیره درخت، صمغ tikirgä
شیریخ (شیریق)
شیریخ (شیریق) = قاچ (مثلا هندوانه)؛ رشته، بریده کم پهن (مثلا پارچه) şırıx, şırıq
یئر به یئر
یئر به یئر، یئر به یئر ائله ماخ، اولماخ = جابجا، جابجا کردن، جابجا شدن (وقتی هر کس و هرچیز در جای خود قرار میگیرد). yer-bä-yer, yer-be-yer (elämax, olmax)
آخرین نظر ها