به کوشش عباس جوادی – Türki Meseller – Azeri Turkish Proverbs & Rare Words collected by Abbas Djavadi

د dal rss

آج تووخ

(0)
26/04/2024

آج (آژ) تووخ (تویوخ) یوخوسوندا ئوزونی داری آنباریندا (آمباریندا) گؤره ر! مرغ گرسنه در خواب خود را در انبار ارزن ببیند! Ac (aj) tovux (toyux) yuxuda özüni darı anbarında (ambarında) görär!

بوغدا اولمییه ن یئرده

بوغدا اولمییه ن (اولمایان) یئرده، داری نی گؤزه تپه ر لر. آنجا که گددم نیست، ارزن پادشاه سفره میشود!

دده ن یاخچی، ننه ن یاخچی

تحت اللفظی: پدرت خوب، مادرت خوب، به معنی «خدا پدرت را بیامرزد.» dädän yaxçi, nänän yaxçi

دا، دای (حرف ربط)

دا، دای (حرف ربط) = دیگر، حالا دیگر (در زبان کتبی: آرتیق، آرتیخ)، (مندن کوسوپ، دا بیزه گلمیر = از من قهر کرده، دیگر به خانه ما نمی آید.) da, day

دیرماشماخ

دیرماشماخ (دیرماشماق) = بالا رفتن (از چیزی غیر هموار و غیر معمولی برای بالا رفتن مانند درخت – نه مثلا نردبان). dırmaşmax, dırmaşmaq

دیندیرماخ

دیندیرماخ = کسی را به گفتگو، صحبت کشاندن، تشویق کردن (در جمهوری آدربایجان: بازجوئی کردن، حقوقی). dindirmax, dindirmaq

دَنگ ائله ماخ

دنگ ائله ماخ (کسی را) = کسی را به تنگ آوردن، بیهوده روی چیزی پافشاری کردن یا با پرحرفی نمودنحوصله اش زا سربردن. مثلا در شعر صایر: ایله مییون دنگ سر، اخوتمورام ال چکون = مرا به تنگ نیاورید (پسرم را) نمی خواهم به مدرسه بفرستم. däng elämax

دینقیلی، دیققیلی، جینقیلی، جیققیلی

دینقیلی، دیققیلی، جینقیلی، جیققیلی = (غالبا در زبان کودکان) کوچک، ریز، ریزه-پیزه، خُرد (همچنین: بالاجا، بالا). dınqıli, cınqıli

وای، دده

وای، دده! (دده م وای!) = ایوای، وای! Vay, dädä!

آراسی دگییپ

(فلانی با فلانی) آراسی دگییپ = میانه اش به هم خورده است. Arası däyip

دولچا

دولچا (دُلچا)= سطل dolça

دیغیرراتماخ

دیغیرراتماخ (دیغیرلاتماخ) = غلطاندن (مثلا توپ) dığırratmax (dığırlatmaq)

دَردوت ائله ماخ

در دوت ائله ماخ = (با کسی) درد دل کردن. där-dot elämax

دده ن یاخچی، ننه ن یاخچی

دده ن یاخچی، ننه ن یاخچی = (تحت اللفظی: پدرت خوب، مادرت خوب) زمانی به کار برده میشود که بخواهند کسی را «سرِ عقل بیاورند» تا از عصبانیت و رفتار غیر منطقی دست بردارد. dädän yaxçi, nänän yaxçi

دیغلاماخ

دیغلاماخ = دق کردن، به شدت دلتنگ شدن. (بیری نی) دیغلاتماخ = کسی را با پرحرفی یا با کار و رفتاری دچار دلتنگی کردن. dığlamax

دیله توتماخ

دیله توتماخ = نحت اللفظی کسی را «به زبان گرفتن»، به معنی به کسی دلداری دادن. dilä tutmax

دازالاخ

دازالاخ (دازالاق) = در زبان کوچه و عوام، به کسانی گفته میشود که مو بر سر ندارند. صفت اصلی «داز» (طاس، کله طاس) است. dazalax (dazalaq)

توکان (دکان) الوپ ها!

توکان (دکان) الوپ ها! = (فلانی) هم دکان باز کرده. بیهوده مایه درد سر شده. حرف بیخودی میزند، کار بیهودهای میکند. «دکان» در اینجا اصطلاحا به معنی حرف یا کار بیهوده است. مثلا «بیزه توکان اولوپ!» به معنی «برای ما درد سری شده!» Tükan olup!

دیغیررانماخ، دیغیرراتماخ

دیغیررانماخ (دیغیررانماق) = غلطیدن، قل خوردن. دیغیرراتماخ (دیغیرلاتماق) = غلطاندن، قل دادن. dığırranmax(q), dığırratmax(q), dığırlanmax(q)

دیلدن دوشدوم

دیلدن دوشدو = (تحت اللفظی: از دل افتادن)، خسته و کوفته شدن، تاب و توان خود را از دست دادن. Dildän düştüm.

بیر داشینان دووار

بیر داشینان دووار اولماز : با یک سنگ (تنها) دیوار نمیشود (ساخت). Bir daşınan duvar olmaz.

دَبَنگ

دبنگ (بر وزن جفنگ) = انسان شوخ که (گاه بیش از حد) شوخی میکند، هر چیزی را به سادگی مایه طنز و شوخی و حتی تمسخر قرار میدهد (و گاه از این راه مایه دلشکستگی و غضب طرف مقابل میشود.) اصلا در لغا فارسی به معنای شخص کودن و کم عقل است. däbäng

دُو گؤتورماخ

دو گؤتورماخ (گؤتورمک) = احتمالا همان دور برداشتن فارسی است، به معنی به حرکت در آمدن، برای به دست آوردن چیزی پیاپی کار و فعالیت کردن. dow götürmax (götürmäk)

لپه نی دئمه läpäni demä

لپه نی دئمه دویونو(دوگونو) ده، دونه نی دئمه بویونو (بوگونو) ده، یعنی لپه را نگو، برنج را بگو، دیروزرا نگو، امروزرا بگو(داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است.)

بوی دئماخ

بوی دئماخ = (فعل) از خود تعریف کردن، کُرکُری خواندن، «منم، منم» گفتن boy demax (demäk)

دادانماق

دادانماق (دادانماخ) = به چیز خوبی (مانند خوردن خوراکی معین، رفتن فردی به خانه کسی که در آنجا مورد پذیرایی خوب قرار می گیرد) عادت کردن و آن را تکرار نمودن. حسن خالاسی نین ائوینه دادانیپ = حسن به (رفتن به) خانه خاله اش عادت کرده است. (در ضمن ن. داراشماق/داراشماخ که از نظر معنا… ادامهٔ مطلب ›

داراشماخ

داراشماخ (داراشماق) = جمع شدن روی چیزی جهت خوردن، یا آزار و اذیت کردن. مانند: قاریشقالار قنده داراشدی = مورچه ها به حبه قند رو آوردند، روی آن جمع شدند. قورتلار (قوردلار) قویون سوروسونه داراشدی = گرگ ها به گله گوسفندها حمله ور شدند. daraşmaq (daraşmax)

تو دابانا! دابانا قوت!

تو دابانا! یا: دابانا قوت! = (تحت اللفظی: تف به پاشنه) به معنی بزن به چاک، زدم به چاک! فرار کردن از دست چیزی یا کسی. Tü dabana!ِ Dabana quvvät!

دا…

دا! = حرف ندا برای تاکید. ترجمه این حرف سخت است. در این نمونه ها می توان تقریبا به معنای آن پی برد: گئتدیم دا… (رفتم دیگه!) تاکید می کند که رفته است. من ده دئمیشدیم دا! = من هم گفته بودم دیگه! معمولا آوای «آ» در آخر این حرف ندا طولانی است و تا… ادامهٔ مطلب ›

دلی دن دوغری خبر

دلی دن دوغری خبر = خبر درست را از دیوانه بشنو.

دوست چوخدی

دوست چوخدی، یاخچی سی یوخدی = دوست زیاد است، اما دوست خوب وجود ندارد

جینقیلی، جیقّیلی، دینقیلی

جینقیلی، جیقّیلی، دینقیلی، دیقّیلی = همه به معنای «کوچولو»، کوچک (بیشتر در زبان کودکان) cınqıli, cıqqıli, dınqıli, dıqqıli

دارقا شاییرت

دارقا شاییرت (دارقا، داروغه، شاگرد) = معنی لغوی=شاگرد داروغه، اصطلاحا به معنی آدم لات darqa şayırt (daruğä şagird)

دَستَرخان

دَستَرخان=سفره (از رواج افتاده است. امروزه بیشتر سفره می گویند).

دادار، داردار، دردر

دادار و یا داردار، دردر= (زبان کودکان) به معنی «بیرون از خانه»، مثلا: دردره گئداخ، دادارا گئتدی، دردره گئدک (برویم بیرون، مهمانی). همچنین: دادارلانماق: برای بیرون رفتن، خود را حاضر کردن و آماده شدن، مثلا: هارا گونده دادارلانیسان گئدی سن؟

دیل چاشار

دیل چاشار دوزونی دییه ر – گاه زبان می لغزد و راستش را می گوید.

دوز یئرده یئریه بیلمیر

دوز یئرده یئریه بیلمیر، شوخومدا (شخمده) شیللاق آتیر – نظیر: قاچ زین را بگیر، اسب سواری پیش کشت. و یا: کار زمین را نساخته به آسمان میپردازد.

دیلی یانان

دیلی یانان، یوغوردی پوفلییه پوفلییه ییه ر: کسی که زبانش سوخته، حتی ماست را فوت میکند و بعد میخورد، به معنی اینکه اگر کسی از نتیجه یک کار ضرری دیده باشد، دفعه بعد قبل از اینکه چنین کاری انجام دهد ده بار فکر میکند که آیا این کار درست است یا نه.

داغدان گليپ

داغدان گليپ باغداكى نى قوور: از پشت كوه آمده و ميخواهد كسى را كه در باغ است بيرون كند (مجازا به اين معنى كه مهمان آمد صاحبخانه را بيرون كرد).

دادانمیش، قودورموش

– دادانمیش قودورموشدان پیس دیر! – آموخته از خود باخته بد تر رفتار کند! منظور اینکه کسی که به چیزی عادت کرده از کسی که کنترل خود را از دست داده بد تر عمل میکند.

دیلی اولان دانیشیر

دیلی (آغزی) اولان دانیشیر دا – هر که زبان (دهان) دارد چیزی میگوید. منظور اینکه نظر دادن و حرف زدن که مسئولیت ندارد هر کس هر چه میخواهد میگوید!

دویماش (دویماج)

دویماجی خاتین (خاتون) ییه ر، یومروغی یتیم! – نان و کره و پنیر را خاتون میخورد و مشت را یتیم!

دونیانی بوغدا توتسا

دونیانی بوغدا توتسادا کهلیگین روزیسی چینقیلدیر – یعنی بعضی ها هستند که دنیا پر از نعمت هم بشود نصیب آنها چیزی بیشتر از نان و پنیر نیست.

دادلی سؤز

دادلی سؤز جان آرزوسو، دادسیز سؤز باش آغریسی – حرف شیرین آرزوی جان است و حرف تلخ درد سر.

دادمامیسان قاز اتینی

دادمامیسان قاز اتینی، نه بیلیرسن لذّتینی؟ – تو گوشت غاز را نچشیده ای، البته لذتش را نمیدانی!

دوستوم منی یاد ائله سین

دوستوم منی یاد ائله سین ، بیر ایچی بوش گیردکانلا – کاش دوست ما را یاد کند، حتی با یک گردوی تو خالی!

دوز آدام…

دوز آدام حیدر تکیه سینده نی نیر ؟ – آدم درست و حسابی در حیدر تکیه سی چکار دارد؟ زمان قاجارها محله (حیدر تکیه سی) درخیابان ثقه الاسلام بین پل گاری و مقبره الشعرا مرکز تجمع روسپیان بود و ادم های معتبرازآنجا عبور نمی کردند.این مثل زمانی مطرح میشود که گفتاروکردار کسی ضد هم باشد…. ادامهٔ مطلب ›

دوز یولدا یئریه ممیر

دوز یولدا یئریه ممیر، شوخومدا شیللاغ آتیر – در راه صاف نمیتواند راه برود اما در مزرعه لگد میاندازد.

دئدیلر عزرائیل

دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلاییر، دئدی نه وئرسین نه آلسین – نظیر: مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان.

دئو

دئو قولاغينا قورقوشوم! – نظير: از چشم بد دور! خدا نكند! گوش شيطان كر!