لغات 
قالاماخ، قالانماخ
(0)قالاماخ (قالاماق) = روی هم چیدن، انباشتن (مثلا هیزم) به مقدار زیاد. قالانماخ = روی هم انباشته شدن، چیده شدن به مقدار زیاد. qalamax(q), qalanmax(q)
دیغیررانماخ، دیغیرراتماخ
دیغیررانماخ (دیغیررانماق) = غلطیدن، قل خوردن. دیغیرراتماخ (دیغیرلاتماق) = غلطاندن، قل دادن. dığırranmax(q), dığırratmax(q), dığırlanmax(q)
کوف
کوف (با تلفظ میان کامی ک) = تاب (مثلا در کودکستان) Kuf
تالواسا
تالواسا=دلهره، نگرانی (شدید). تالواسییه (تالواسایا) دوشدوم=دچار دلهره شدم. talvasa
تَپماخ
تَپماخ = به فشار و به اندازه زیاد چیزی را در چیزی (کانند کیسه، توبره، قوطی) پر کردن، فرو کردن. ن. تَپیلماخ. täpmax
تَپیلماخ
تَپیلماخ = (به جائی، محلی، مانند خانه، کوچه) با عجله، هراسان، نگران، دور از چشم دیگران یا خواست آنان خود را به محلی خانه ای یا کوچه ای «انداختن» وارد شدن. بازارا تپیلدی (خود را زد به بازار). ن. تَپماخ (مص.) = به فشار و به اندازه زیاد چیزی را در چیزی (کانند کیسه، توبره،… ادامهٔ مطلب ›
یاهالماخ
یاهالماخ (یاهالماق) = دچار اشتباه شدن، اشتباه کردن. یاهالتماخ = کسی را (دانسته یا ندانسته) دچار اشتباه کردن. yahalmax (yahalmaq, yahaltmaq, yahalmaq)
شِه
شِه = رطویت، دووار شه چکیپ=دیوار رطوبت «کشیده» (زده)، شه یرده اُتورما = جای مرطوب ننشین. şeh
پِی سر (پِیسر)
پِی سر (پِیسر) = پس گردن. بیری نین پیسرینه سالماخ = پس گردن کسی زدن. peysär
انگ، انگه وئرماخ
انگ = چانه (به فتح الف). انگه وئیر ماخ = روده درازی کردن، پرحرفی کردن. äng, ängä vermax
گؤی گؤیرنتی
گؤی گویَرَنتی (گؤوَرَنتی) = هر نوع گیاه، گیاهان، معمولا به عنوان اسم جمع برای سبزی های خوردنی به کار میرود. Göy-göyäränti (göy-göväränti)
پاس، پاسلانماخ
پاس، پاسلانماخ (پاسلانماق) = زنگ (زدگی) فلزات، مثلا «پیچاخ پاسلانیپ». (کارد زنگ زده). حتی در مورد دهان (هنگام تب و بیماری) هم گفته میشود: آغزیم پاسلانیپ. pas, paslanmax (paslanmax)
گیرده لماخ
گیرده لماخ = (تحت اللفظی: چیزی را بصورت گِرد در آوردن). (چیزی و موضوعی را) ماست مالی کردن، چیزی گفتن و در واقع چیزی نگفتن. girdälämax
یِیخالاماخ
یِیخالاماخ= دهان، لیوان، ظرف یا چیز دیگری را آب کشیدن، با آب یا مایع دیگری تمیز کردن، مثلا بعد از شستن ظرفی با مایع ظرفشوئی، آن را آب کشیدن تا کاملا تمیز و از آثار صابون (یا در دهان از آثار غذا) تمیز شود. yeyxalamaq (yeyxalamax)
قویماخ (قویماق)
قویماق (قویماخ) = کاچی، نوعی دسر quymax (quymaq)
دَبَنگ
دبنگ (بر وزن جفنگ) = انسان شوخ که (گاه بیش از حد) شوخی میکند، هر چیزی را به سادگی مایه طنز و شوخی و حتی تمسخر قرار میدهد (و گاه از این راه مایه دلشکستگی و غضب طرف مقابل میشود.) اصلا در لغا فارسی به معنای شخص کودن و کم عقل است. däbäng
بوی دئماخ
بوی دئماخ (دئمک) = (زبان کوچه) کُرکُری خواندن، رجز خواندن، منم منم گفتن. boy demax
خیمیر-خیمیر
خیمیر-خیمیر = یواش-یواش، آهسته-آهسته، به تدریج (تلفظ هر دو «ای» به صورت مصوت پس زبانی و کوتاه، مانند «قیز»). xımır-xımır
پَکَر
پکر (به فتح «پ» و «ک») دلخور، ناراحت päkär
آزدیرماخ
آزدیرماخ = (معمولا درباره حیوانات خانگی مانند سگ و گربه) = به محل دوری بردن و رها کردن تا دوباره به خانه یا محل آشنای خود برنگردند. Azdırmax, azdırmaq
قیغ
قیغ = پشگل، مدفوع گِرد و کوچک حیواناتی مانند گوسفند، بُز، شتر و میمون. qığ
رووا دوشماخ
رووا دوشماخ (دوشمک) = تحت اللفظی «به رُو افتادن»، به حرکت افتادن، سرعت (نسبی) پیدا کردن )مثلا وقتی کسی که در ابتدا کاری را خوب بلد نیست، آن را یاد میگیرد، یا دستگاهی که تنظیم نشده بود یا تعمیر نیاز داشت، به کار می افتد و خوب هم کار میکند، میگویند: فلانی یا فلان چیز… ادامهٔ مطلب ›
بیز، بیزلماخ
بیز = آلتی با نوک تیز و فلزی برای جهت کندن و فروکردن در چیزی، یا تحریک جهت به حرکت در آوردن حیوانی سواری مانند خر). بیزلماخ، بیزلمک = به کار انداختن «بیز» (مخصوصا برای تحریک و به حرکت در آوردن خر). 2. مجازی (زبان کوچه) = تحریک کردن، مجبور نمودن (به چیزی). مثلا احمد… ادامهٔ مطلب ›
آریتماخ
آریتماخ (آریتماق) = پاک کردن (مثلا برنج)، تصفیه کردن از مواد اضافی (مثلا آب) arıtmax (arıtmaq)
تومانچاخ
تومانچاخ (احتمالا: تومانی آچیخ) = شخص لخت، عور، بی تنبان Tumançax
بیلدیر
بیلدیر = پارسال bildir
دُو گؤتورماخ
دو گؤتورماخ (گؤتورمک) = احتمالا همان دور برداشتن فارسی است، به معنی به حرکت در آمدن، برای به دست آوردن چیزی پیاپی کار و فعالیت کردن. dow götürmax (götürmäk)
شیرتیخ، شیرتیق
شیرتیخ، شیرتیق (احتمالا از ریشه «شیره») = آثار چسبناک شیرینی، قند، روغن و چربی یا آلودگی که به دست و صورت کسی بچسبد و آن را پاک کنند. مثلا: اوشاخ سوت ایشدی (ایچدی)، آغزی-بورنی شیرتیخ اولدی (شیرتیغ-اولدی) = بچه شیر خورد، دست و دهانش «شیرتیخ» شد. şırtıx, şırtıq
قارین قولی
قارین قولی (قلی) = «غلام شکم»، شکمو، پرخور Qarın quli
گول بَه سر
گول به سر (گل بسر) = اصطلاحا به خیار نورس و معمولا کوچک گفته می شود که گل آن هنوز بر سرش باقی مانده باشد. gülbäsär
های کوی
های کوی = های و هوی، همهمه hay-küy
قورماخ
بیر آدامی قورماخ (قورماق) (ساعت) = کوک کردن. (مجازی) = کسی را برای انجام کاری «کوک» کردن، تشویق و ترغیب نمودن (اکثرا به معنی منفی). qurmax(maq)
قوتدالاماخ
قوتدالاماخ (قوددالاماق، قورتدالاماخ) = (چیزی یا موضوعی را) = با چیزی ور رفتن، خود را با آن مشغول کردن، در مورد چیزی کنجکاوی بیهوده نمودن، مانند: او مسئله نی قوتدالاما = به آن موضوع بند نکن، مته به خشخاش نگذار. (بینی) انگشت در دماغ کردن= بورنونی قوتدالیر = انگشت در دماغش میکتد. qutdalamax, quddalamaq(max)
هِرَه
herä هِرَه = لبه (دیوار، بام، پنجره) گلدان هره دن دوشدی (گلدان از هره پائین افتاد)، هره بوز باغلییپ (هره یخ بسته).
بَیاخ
بَیاخ (بایاخ) (قید زمان) = مدت کوتاهی پیش، لحظه ای پیش bäyax, bayax
خیتتَک
خیتتک، خیرتدَک = گلو، راه تنفس. خیتدیپیندن یاپیشدی، آز قالسین آدامی یوغاجاغیدی = گلویش را گرفت، کم مانده بود خفه اش کند. مجازی = حساب و کتاب چیزی را خواستن، به مسئولیت جلب کردن. xittäk, xirtdäk
بیز-بیز
بیز-بیز (قید) راست-راست، عمودی (غالبا در باره موهای انسان گفته می شود و مجازا در حالت تعجب، ترس و ناراحتی شدید گفته می شود) مثلا توکلریم بیز-بیز دوردی («موهایم راست ایستاد). ن. بیز biz-biz
قاماشماخ
قاماشماخ (قاماشماق) = مخصوصا در مورد چشم ها (دیدن) و دندان ها گفته میشود، وقتی که در اثر نور زیاد چشم آدم چند لحظه خوب نمی بیند و یا در اثر خوردن یا گاز زدن به چیزی ترش ترشحات دهان افزایش می یابد و حس چشایی .تا حدی از کار میافتد. در آن صورت میگویند… ادامهٔ مطلب ›
قاس باسماخ
قاس باسماخ (باسماق) = چاخان کردن، گنده گویی کردن qas basmax (basmaq)
جیرماخ
جیرماخ (جیرماق) = 1. فعل: الف. پاره کردن (مثلا کاغذ)، ب. (مجازی) یواشکی در رفتن، 2. چنگ (ناخن) حیوانات (مثلا گربه، سگ). جیرماخلاماخ=چنگ زدن، (مثلا صورت کسی را) خراشیدن، خونی مالی کردن. cırmax
چیرمالاماخ
چیرمالاماخ (چیرمالاماق) = بالا زدن (آستین، شلوار)، مجازا در ضمن به معنی دست به کار شدن (مصدر چیرمالاماخ مثلا: قوللارینی چیرمالادی = آستین هایش را بالا زد.) در ضمن: چیرمالاندی (فعل لازم، بدون مفعول آستین)=دست به کار شد. cırmala
فیرتیخ، فیرتیق fırtıx, fırtıq
فیرتیخ = آب بینی، خَلط بینی
قورتوم qurtum
قورتوم = جرعه (آب، نوشیدنی). بیر قورتوم چای، سو
تورآتان toratan
تورآتان = عنکبوت
مِیرَمنی meyrämni
مِیرَمنی = خرخاکی (یا گوخدا، گاوخدا)، نوعی از سخت پوستان.
ادی، بودی ädi, büdi
ادی بودی اولماخ، قالماخ = تنها ماندن. بیز قالدوخ ادی بودی، ادی بودی کیمین تک قالدوخ. مانند ادی و بودی تنها ماندیم.
شیطان توری şeytan tori
شیطان توری = تور عنکبوت şeytan tori
قیژقیر qıjqır
قیژقیرماخ = فاسد شدن، گندیدن شیر، ماست، میوه، غذا، کپک زدن (در عین حال کوفلنماخ) qıjqırmax küflänmax
آتدا-بوتدا atda-butda
آتدا-بوتدا = گهگاه، بعضا، یک در میان
کیریش kiriş
کیریش (کهنه شده) = چسب
آخرین نظر ها